معنی غریدن تندر

حل جدول

فرهنگ عمید

غریدن

آواز ترسناک و مهیب برآوردن: به غول سیه بانگ برزد خروس / درآمد به غریدن آواز کوس (نظامی۵: ۷۹۳)،


تندر

(هواشناسی) = رعد
[قدیمی] هرچیز غرّنده،

لغت نامه دهخدا

غریدن

غریدن. [غ ُرْ ری دَ] (مص) آواز بلند کردن و فریاد زدن. با ثانی مشدد هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج). آواز بلند کردن رعد و حیوانات درنده چون شیر و پلنگ. (آنندراج). آواز بلند برداشتن. (فرهنگ خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ لغت نامه). به معنی خروشیدن بود و آن آوازی است به هیبت چون آواز شیر و پلنگ و غیر اینها. (اوبهی) آوازی چون شیر یا رعد برآوردن. غریدن شیر. غریدن ابر. غریدن رعد. غریدن کوس. اِزآر، ذَمر، زار، زمحره؛ غریدن شیر. وَهوَهَه؛ غریدن شیر. (دهار). ارتجاز؛ غریدن رعد. عَج ّ و عجیج، غریدن تندر، غَطّ و غطیط؛ غریدن شتر و بانگ کردن. (منتهی الارب). ارعاد؛ غرنبیدن:
ستد نیزه از دست او نامدار
بغرید چون تندر از کوهسار.
فردوسی.
زره دارد و جوشن و خود ببر
بغرد به کردار غرنده ابر.
فردوسی.
به پیری بغرید چون پیل مست
یکی گرزه ٔ گاوپیکر به دست.
فردوسی.
کمان را به زه کرد مرد دلیر
بغرید برسان درنده شیر.
فردوسی.
بغریدغریدنی چون پلنگ
چو بیدار شد اندرآمد به جنگ.
فردوسی.
ز آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد.
فردوسی.
در بیشه به گوش تو غریدن شیران
خوشتر بود از رود خوش و نغمه ٔ قوال.
فرخی.
چو طوس از درگه سلطان بغرید
تو گفتی کوه و سنگ از هم بدرید.
(ویس و رامین).
بغرید چون تندر اندر بهار
به کین روی بنهاد بر هر چهار.
اسدی (گرشاسبنامه).
بغرد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
ببارد آتش و دود از میان کام و دندانش.
ناصرخسرو.
مردم سفله به سان گرسنه گربه
گاه بنالد به زار و گاه بخُرَّد
راست چو چیزی به دست کرد و قوی شد
گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد.
ناصرخسرو.
شیر میغرید و دم میجنبانید، پرسیدند چرا چنین کنی ؟ گفت هم میترسم هم میترسانم. (کلیله و دمنه).
چو رعد تند باشد در غریدن
چو باد تیزباشد در وزیدن.
نظامی.
به غول سیه بانگ برزد خروس
درآمد به غریدن آواز کوس.
نظامی (از آنندراج).
بغرید مانند غرنده ابر.
نظامی.
زآن سبب کاندر شدن واماند دیر
خاک را می کند و میغرید شیر.
مولوی.
بغرید بر من که عقلت کجاست
چو دانی و پرسی سوءالت خطاست.
سعدی (بوستان).
باد سخت جنبید و دریا در جوش افتاد و درغرید. (ترجمه ٔ دیاتسارون، انجیل معظم ص 182). || آواز کردن کبوتر. (آنندراج):
چون کبوتر که بغرد ز نشاط، ای شیشه
قلقل باده ٔ رنگین ز گلویت پیداست.
مسیح کاشی (از آنندراج).
|| خمیازه کردن. خمیازه کشیدن. || (اِ) رعد.


تندر

تندر.[ت ُ دَ / دُ] (اِ) رعد بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از معیار جمالی). بمعنی غرنده باشد عموماً و رعد را گویند خصوصاً. (برهان). غرنده که به تازیش رعد خوانند. (شرفنامه ٔ منیری). بانگ رعد. (اوبهی) (غیاث اللغات). تندور. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی) (معیار جمالی) (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامه ٔ منیری). ریشه ٔ هندی باستان «تن، تانیتی » (صدا پیچیدن، صدا، صدا دادن)، تنیی تو (رعد)، لاتینی تونار، تونی تروس، انگلیسی «ثاندر»، افغانی متداول تندر، افغانی محض «تنا» (رعد). (حاشیه ٔ برهان چ معین):
به دشمن پر از خشم آواز کرد
تو گفتی مگر تندر آغاز کرد.
رودکی (از لسان العجم شعوری).
علم ابر و تندر بود کوس او
کمان آدینده شود ژاله تیر.
رودکی.
هست از آهم آتش دوزخ ابیز
ناله ای از من ز تندر صد ازیز.
منجیک.
ستد نیزه از دست آن نامدار
بغرید چون تندر از کوهسار.
فردوسی.
کجک بر سر پیل زد شاه چین
بغرید چون تندر فرودین.
فردوسی.
همی کوفت بر خاک رویینه سم
چو تندر خروشید و افشاند دم.
فردوسی.
چو تندر خروشان شده هر دوان
شه جادوان رستم پهلوان.
فردوسی.
نه چرخ است و اجزای او چون ستاره
نه ابر است و آوای او همچو تندر.
فرخی.
خروشی برکشیدی تند تندر
که موی مردمان کردی چوسوزن.
منوچهری.
بغرید چون تندر اندر بهار
به کین روی بنهاد بر هر چهار.
اسدی.
بر اسبان بی زین به تیغ و کمند
خروشان چو تندر بر ابربلند.
اسدی.
چو تندر همه بیشه بانگ هژبر
شده گردشان گردگردان چو ابر.
اسدی.
چه می دارد بدینگونه معلق گوی خاکی را
میان آتش و آب و هوا و تندر و نکبا؟
ناصرخسرو.
قطره ٔ باران از او روان شده چون تیر
غران چون مرکب از میانش تندر.
مسعودسعد.
آواز تندر آرد در گوش باد گرز
باران خون چکاند بر تن بخار تیغ.
مسعودسعد.
اطلس به رنگ آتش وَاصل عمامه از نی
ابرش چو باد نیسان تندی بسان تندر.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 190).
بحری که عید کرد بر اعدا به پشت ابر
از غرتش درخش و ز غرّشن تندرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 225).
مهری یکی پیر نزار آوا برآورده بزار
چون تندر اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته.
خاقانی.
به تندی چو تندر شوند آن زمان
که تندی همانست و تندر همان.
نظامی.
بیاران گفت چون تندر بپوئید
مگر فرهاد را جائی بجوئید.
نظامی.
گر او تندر آمد تو هستی درخش.
نظامی.
بترقد همی زهره ٔ شاخ کوهی
بترسدز آواز تندر شکوفه.
کمال اسماعیل (از شرفنامه ٔ منیری).
گلوشان خوابگاه مرگ و دلْشان نائب دوزخ
دهنْشان رهگذار برق و غوْشان نائب تندر.
قاآنی.
- تندرشیهه، که شیهه ٔ او مانند تندر مهیب و پرصدا باشد. اسبی که مانند رعد شیهه کند:
وز آن شبدیز تندرشیهه ٔ او
زمانه پرصدا چون کوهسار است.
مسعودسعد.
رجوع به تندور شود. || بلبل را نیز گویند که عربان عندلیب خوانند. (برهان) (از شرفنامه ٔ منیری). شارح قصاید خاقانی بمعنی بلبل نیز نوشته. (غیاث اللغات). بلبل. (ناظم الاطباء).

تعبیر خواب

تندر

اگر غریدنِ تندر با باران باشد، دلیل که مردمان را ترس و بیم کمتر است و نعمت و خیر فراوان. اگر بیند باران سخت و تندر سخت بارید، دلیل کند بر ترس بیننده خواب از دعای پدر و مادر. - محمد بن سیرین

دیدن تندر بر پنج وجه است. اول: عذاب. دوم: حکمت. سوم: زحمت. چهارم: صولت. پنجم: خشم پادشاه. - امام جعفر صادق علیه السلام

غریدنِ رعدِ اندک و باریدنِ باران اندک، دلیل بر ترسِ کاری است از دعای زاهدان و صالحان. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

فرهنگ معین

غریدن

(غُ رّ دَ) (مص ل.) فریاد زدن، خروشیدن.


تندر

(تُ دَ) (اِ.) رعد، آسمان غرش.

فارسی به عربی

غریدن

ازدهار، انفجر، جزر، زییر

فرهنگ فارسی هوشیار

غریدن

(اسم مصدر) (غرید غرد خواهد غرید بغر غرنده غران غریده غرش) آواز بلند کردن فریاد زدن خروشیدن.

نام های ایرانی

تندر

دخترانه، تن (فارسی) + در (عربی) آن که بدنی سفید و درخشان چون در دارد

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

غریدن تندر

1918

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری